.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۴۵۵→
میون خنده هاش گفت:از دست تو دیانا!...آخه کدوم زوج عاشقی توهمچین رستورانی با گوشت کوب،گوشت می کوبن؟...بیچاره گارسونه گرخید!
خندیدم وگفتم:چیمون شبیه زوج های عاشق نُرمال بوده که این بخواد باشه؟
باشیطنت گفت:همه چیز این عشق متفاوته...غذای متفاوت،ماجرای متفاوت...ازهمه مهمتر...(چشمکی به روم زد...)عروس خانوم متفاوت!
لبخندی به روش زدم وبه حرفش اضافه کردم:
- وصد البته یه آقا داماد متفاوت وخوش تیپ!
دستش وگذاشت روی سینه اش وبالحن لاتی گفت:چاکر دیانا خانومم هستیم!
وبدون اینکه به من مهلت حرف زدن بده،شروع کردبه حرفای خنده دار زدن...از جوک تعریف کردن گرفته تا ادا درآوردن!...دوباره شد عین قضیه شهربازی! روز ازنو و روزی ازنو...ارسلان ازیه طرف حرف میزد واز اون طرف من داشتم میزو گاز میزدم!...همه مردم باتعجب نگاهمون می کردن...گند زده بودیم به فضای عاشقانه ورمانتیک اون رستوران!
طولی نکشید که گارسون سفارشامون وآورد وبعداز یه ادای احترام،رفت...همین که اون رفت،ارسلان دست دراز کرد وپیاز واز روی میز برداشت...گذاشتش روی میز ودَق!...ترکوندش!
یعنی صدایی که از ترکیدن اون پیازوبرخوردش با میز دراومد،مثل صدای عرعر خر بود تو یه محیط کاملا باکلاس وآروم وشیک!
من یه ور غش کردم وارسلان یه ور دیگه!...دالمون وگرفته بودیم ومی خندیدیم!...همه آدمای توی رستوران زل زده بودن به ماوچشم ازمون برنمی داشت....جو سنگینی بود ولی من وارسلان اونقدر محو خندیدن شده بودیم که اهمیتی به جو واوضاع نمی دادیم!
خندمون که تموم شد،بی توجه به آدمای متعجب دوروبرمون خیلی شیک ومجلسی شروع کردیم به آب گوشت تیلید کردن.
مردمم وقتی دیدن نخیر،ما پررو تراز این حرفاییم که دست از مسخره بازیامون برداریم،چشم از مابرداشتن وبه کارخودشون مشغول شدن.
مام در نهایت بی کلاسی وبه ضایع ترین شکل ممکن مشغول خوردن بودیم!
چند دقیقه بعد،آبگوشت خوردنمون تموم شد وارسلان شروع کردبه کوبیدن تا کوبیده درست کنه!
صدای خنده های من وارسلان از یه طرف وصدای تق تق گوشت کوب از طرف دیگه،سکوت رستوران وبهم زده بود!...وبعد نگاه های خیره واعتراض آمیز مردم بود که مارو همراهی می کرد!
آخرم این یارو گارسونه اومد بهمون تذکر داد ومامجبور شدیم بی صدا دیوونه بازی دربیاریم!!!
خندیدم وگفتم:چیمون شبیه زوج های عاشق نُرمال بوده که این بخواد باشه؟
باشیطنت گفت:همه چیز این عشق متفاوته...غذای متفاوت،ماجرای متفاوت...ازهمه مهمتر...(چشمکی به روم زد...)عروس خانوم متفاوت!
لبخندی به روش زدم وبه حرفش اضافه کردم:
- وصد البته یه آقا داماد متفاوت وخوش تیپ!
دستش وگذاشت روی سینه اش وبالحن لاتی گفت:چاکر دیانا خانومم هستیم!
وبدون اینکه به من مهلت حرف زدن بده،شروع کردبه حرفای خنده دار زدن...از جوک تعریف کردن گرفته تا ادا درآوردن!...دوباره شد عین قضیه شهربازی! روز ازنو و روزی ازنو...ارسلان ازیه طرف حرف میزد واز اون طرف من داشتم میزو گاز میزدم!...همه مردم باتعجب نگاهمون می کردن...گند زده بودیم به فضای عاشقانه ورمانتیک اون رستوران!
طولی نکشید که گارسون سفارشامون وآورد وبعداز یه ادای احترام،رفت...همین که اون رفت،ارسلان دست دراز کرد وپیاز واز روی میز برداشت...گذاشتش روی میز ودَق!...ترکوندش!
یعنی صدایی که از ترکیدن اون پیازوبرخوردش با میز دراومد،مثل صدای عرعر خر بود تو یه محیط کاملا باکلاس وآروم وشیک!
من یه ور غش کردم وارسلان یه ور دیگه!...دالمون وگرفته بودیم ومی خندیدیم!...همه آدمای توی رستوران زل زده بودن به ماوچشم ازمون برنمی داشت....جو سنگینی بود ولی من وارسلان اونقدر محو خندیدن شده بودیم که اهمیتی به جو واوضاع نمی دادیم!
خندمون که تموم شد،بی توجه به آدمای متعجب دوروبرمون خیلی شیک ومجلسی شروع کردیم به آب گوشت تیلید کردن.
مردمم وقتی دیدن نخیر،ما پررو تراز این حرفاییم که دست از مسخره بازیامون برداریم،چشم از مابرداشتن وبه کارخودشون مشغول شدن.
مام در نهایت بی کلاسی وبه ضایع ترین شکل ممکن مشغول خوردن بودیم!
چند دقیقه بعد،آبگوشت خوردنمون تموم شد وارسلان شروع کردبه کوبیدن تا کوبیده درست کنه!
صدای خنده های من وارسلان از یه طرف وصدای تق تق گوشت کوب از طرف دیگه،سکوت رستوران وبهم زده بود!...وبعد نگاه های خیره واعتراض آمیز مردم بود که مارو همراهی می کرد!
آخرم این یارو گارسونه اومد بهمون تذکر داد ومامجبور شدیم بی صدا دیوونه بازی دربیاریم!!!
۸.۳k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.